loading...
منجی255
منتظرالمهدی بازدید : 7 پنجشنبه 30 آبان 1392 نظرات (3)

 

آآآییییییییییی

حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمر بند، شال، جانماز، سایه بون، جانونی
...

همه چیزمــــــــــو بردن!!!!!!!

(داد زدن یه بسیجی وقتی چفیه اش گم میشدنیشخند)


 

شوخی شوخی با همه هم شوخی!!!

 

بچه ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون ، که یوسفی گفت : اومد ! ساکت باشین ! علیرضا ، پتویی برداشت و دوید ، ایستاد دم در سنگر .

یوسفی دوباره اومد و گفت : حالا میاد "

لحظه ای گذشت . صدای پای کسی اومد که بپیچید داخل راهرو سنگر .

سعید برقو خاموش کرد . سنگر ، تاریک تاریک شد . صدای پا نزدیک تر شد . کسی داخل سنگر شد .

علیرضا داد زد : یا علی ! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر . بچه ها گفتند : هورا ! و

ریختند روش . می دویدن و می پریدن روش . می گفتند : دیگه برای کسی جشن پتو نمی گیری ؟ آقا محمد رضا ؟

لحظه ای گذشت اما صدای محمدرضا در نیومد . سعید برقو روشن کرد . و گفت : بچه ی مَردُمُو کشتید ! و بچه ها رو یکی یکی کشید عقب .

کسی که زیر پتو بود ، تکونی خورد . خسروان گفت : زنده است بچه ها . دوباره بچه ها هورا کردند و ریختند روش .

جیغ و داد می کردند که محمد رضا داخل سنگر شد . همه خشکشون زد . نفس ها تو گلومون گیر کرد . همه زل زدند به محمد رضا و نمی دونستند چی بگند و چی کار کنند ،

که محمدرضا گفت : حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما این قدر سروصدا می کنید . از فرمانده هم

خجالت نمی کشید ؟! حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب .

چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم . گیج و منگ نگاه هم می کردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد .


بی‌سیم‌چی تازه وارد

اینی که می خونید خاطره‌ای از یک رزمنده که علی رغم این که در لحظات سخت جنگ این اتفاق براش افتاده اما بعد از سال‌ها از آن به شیرینی یاد می‌کنه.

تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: «سریع بی سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! » شستی گوشی را بی سیم را فشار دادم.


به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می‌زدیم. گفتم : «حیدر حیدر رشید» چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد :

- رشید به گوشم.

- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!

-هه‌هه دلبر قرمز دیگه چیه؟

-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟

- رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.

-اخوی مگه برگه کد نداری؟

- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟

دیدم عجب گرفتاری شده‌ام. از یک طرف باید با رمز حرف می‌زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم.

- رشید جان از همان‌ها که چرخ دارند!

- چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه می‌خواهی؟

- بابا از همان‌ها که سفیده.

- هه‌هه نکنه ترب می خوای.

- بی مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.

- د ِ لامصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!

کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتمنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند


 

 

روحمــــــــان با یادشــــــان شـــــــــــاد

 

 

با تشکر از دوست عزیزمون آقای مرتضی ارجمندی

 

 


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مثل مریم در تاریخ 1392/09/01 و 17:32 دقیقه ارسال شده است

سلام ار این شوخی ها توجبهه زیاد بوده که ما از بیشترش بیخبریم
پاسخ : سلام
من اولین باری بود که همچین مطلبی رو می دیدم. برام جالب بود.
گفتم شاید برای شما هم جالب باشه.
من این مطلب رو از دوستم آقای مرتضی ارجمندی نقل کردم.
امیدوارم که جالب توجه واقع شده باشه.

این نظر توسط رهاسادات در تاریخ 1392/09/01 و 12:18 دقیقه ارسال شده است

سلام
وب بسیارقشنگی دارید.
ممنون که به وبم سرزدیداگراجازه میدیدلینکتون کنم.
یاعلی
پاسخ : سلام خواهش میکنم.
شما میتونید با استفاده از تبادل لینک اتومات که در سمت راست سایت موجوده با ما تبادل لینک داشته باشید. با سپاس

این نظر توسط رهاسادات در تاریخ 1392/09/01 و 9:35 دقیقه ارسال شده است

سلام
بله مطلب جدیدتون رودیدم خیلی زیبابودموفق باشید
یاحسین


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 208
  • کدهای اختصاصی